سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستى پدران سبب خویشاوندى میان فرزندان است و خویشاوندى را به مودّت بیشتر نیاز است تا مودّت را به خویشاوندى . [نهج البلاغه]

شیپورچی

سلام !

کلام خودمو با این بیت شعر از لیلا صبوری زاده‌ آغاز می کنم .

این مردمی که با همه از دم برادرند             حتی برای من و شما نفرت آورند

یا به قول فروغ فرخزاد :

و این جهان

پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که همچنان که تو رامی بوسند

در ذهن خود

طناب دار تو را می بافند

 

 

خیلی دوست داشتم بگم چرا این وبلاگو راه انداختم اما ... بی خیال

 

 

 نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم


دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم (قیصر امین پور)

 

فکر نکنم بیشتر از این نیازی به توضیح دادنم باشه !

 

نکته : ( اکثر مطالب این وبلاگ از خودم نیست )

 

    

گنجشک مفت ، سنگ از آن مفت تر ... بزن
دیـگــــر نـمــانده چـشـم امـیـدی به در ، بزن
تو خسته از شنیدن و من خسته از سکـوت
فهمیده ام که حــــرف در تــو نـدارد اثــــر ، بـــزن
ایـنـبــار جــای زخـــم زبـانـهـــای بی شمــار
بر ریـشـه هــای خـشک خـیـــالـت تـبـر بـزن
حـیـف از تمــام ثــانـیـه هــایـی کـه پــای تو
مــانـنـد بـرگـهـــای خــــزان شد هدر ... بزن
بــــرگـشتـنـت محـــــال تر از احـتمالاْ است
تــیـــر خـــــلاص را بـــه مــن در بــه در بــزن
ایــن آســمــــان لـیـــاقــت پــرواز را نـداشت
ای دل در آسـمـــــان خـــدا بـــــال و پــر بزن ...

 (نمی دونم از کی )

 

  

انگار ولگرد شده بودم به جستجوی نشانی ات به تمام جهان سر زدم اما نبودی به دور رفتم حتی به سرزمین خوشبختی در افسانه های پدربزرگ که حقیقت نداشت هیچ کس نبود انگار تو هم ولگرد شده بودی

 

 

البته جدی نگیرید :

ای که از کوچه معشوقه ما می گذری ...

من هم از کوچه معشوقه تو می گذرم

 

 

 

نام شعر :‏ خون گریه زخم

نام شاعر : ساعد باقری

یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زبانی است مرا

به تماشای تن سوخته ات آمده ام
مرگ من باد که این گونه توانی است مرا

نه زخون گریه آن زخم ، گزیری ست تو را
نه از این گریه یکریز ، امانی است مرا

باورم نیست ، نگاه تو و این خاموشی؟
باز برگردش چشم تو گمانی است مرا
چه زنم لاف و رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست
نه از آن گرم دلی هیچ نشانی است مرا

 گو بسوزد تنه خشک مرا غم ، که به کف
برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا

عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت!
ورنه برکشته تو گریه روا نیست مرا

 

نام شعر : بارانی

نام شاعر :محمد علی بهمنی

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن! ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن، حرف بزن، سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها به کجا میکشی ام خوب من ؟
ها نکشانی به پشیمانی ام

 

 

پابلو نرودا :

اگر تمام خاک زمین باشی

تنها مشتی از تو کاقی است

برای آنکه تا ابد بپرستمت

از میان صور فلکی

چشمهای تو

تنها نوری است که می شناسم

تنت به بزرگی ماه

و کلامت خورشیدی کامل

و قلبت آتشی است

برهنه پای

از تو عبور می کنم

و تنگ می بوسمت

ای سرزمین من !

   

قیصر امین پور :

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
                                        شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
                                               خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
                             سقف های سرد و سنگین ، آسمان های اجاری

با نگاهی سر شکسته ، چشم هایی پینه بسته
                              خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
                                       خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی
                                    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
                                شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
                                  خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
                                       در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

  

شعر از مهدی اخوان ثالث
زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

 

نام شاعر : <<<برتولت برشت>>>

نام مترجم : <<<دکتر شاهکار بینش پژوه>>>

 آقای نخست وزیر مشروب نمی خورد

آقای نخست وزیر دود نمی کشد

آقای نخست وزیر در خانه ای حقیر اقامت دارد

ولی بیچارگان حتی خانه ی حقیری هم ندارند .

کاش گفته می شد :

آقای نخست وزیر مست است

آقای نخست وزیر دودی است

اما حتی یک فقیر میان مردم نیست 

 




مجتبی ابراهیمی ::: سه شنبه 87/9/26::: ساعت 1:48 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 1


کل بازدید :1783
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<